داستان یک جرعه آب سرد
 
داستانهای عبرت آموز
داستانهای واقعی ، داستانهایی که واقعا اتفاق افتاده اند
 
 

در روز پنج شنبه دوم آگوست سال 1990م حادثه ای رخ داد که هیچ کس تصورش را نمی کرد و هیچ مسلمانی از همسایه اش چنین توقعی نداشت. لشکریان عراقی به دستور فرمانده یشان صدام حسین به کویت حمله برده و قسمت های از آن را اشغال نمودند. این پاسخ نیکی ها و پشتیبانی های کویتی ها بود که این گونه مورد تهاجم عراقی ها واقع گردیدند.
اهالی کویت از ترس آنچه رخ داده بود به هر وسیله ای سعی می کردند که خود را از جهنم کینه و دشمنی کور کورانه نجات دهند. از جمله کسانی که می خواستند از کویت بیرون روند، خانواده ای بود که صبح زود همه اعضای خانواده از شدت ترس و وحشت آنچه به سرشان خواهد آمد، به سرعت سوار ماشین شدند و ماشین کم کم از دید سربازان عراقی ناپدید شد، همگی حواسشان جمع بود تا هیچ اتفاقی نیفتد و مادر بزرگ با ایمان آیات چند از کلام الله را مجید را تلاوت می کرد و به درگاه خداوند عزوجل دعا می کرد که آنان را در این سفر یاری نموده تا سلامت به جای امنی برسند.

هوا بسیار گرم و سوزان بود. اتومبیل در صحرا حرکت می کرد، بعد از پیمودن مسافتی طولانی، که برایشان به اندازه یک قرن طول کشید ناگهان از میان تپه های شنی سربازی عراقی پدیدار شد. او اتومبیل را نگه داشت و سرنشینان داخل اتومبیل را ور انداز کرد، همگی ترسیده بودند او چند سوال پرسید و سپس به تهدید آنها پرداخت، همه ساکت بودند و ترس سراپایشان را فرا گرفته بود و مادر بزرگ با خدای خودش راز و نیاز می کرد و دعا می نمود که خداوند آنان را از این وضعیت نجات دهد. سرباز عراقی از آنان پرسید که مقصدشان کجاست و آنها در جواب گفتند که راهی عربستان سعودی هستند. سرباز نیز به آنان راهی نشان داد وگفت از این راه بروید چون امن تر است.

ماشین به سرعت حرکت کرد در این هنگام مادر بزرگ از پسرش پرسید: آیا به آن سرباز آب و غذایی دادی؟ پسرش جواب داد نه، ندادم چرا باید به او آب و غذا بدهیم؟ خدا را شکر که مارا از دستش نجات داد. مادر بزرگ گفت: او بیچاره است و حتما در این هوای گرم و سوزان و در این صحرای خشک و بی آب و علف به جرعه ای آب نیاز دارد، زود باش برگرد تا هرچه نیاز دارد به او بدهیم. همه ی افرادی که درماشین بودند به این سخن مادر بزرگ اعتراض کردند و این رفتارش را نکوهش نمودند ولی مادر بزرگ بر این سخنش اصرار نمود و به پسرش امر کرد تا نزد سرباز عراقی بر گردد پسر نیز تسلیم شد و از همان راهی که آمده برگشت. وقتی نزد سرباز رسید او از بازگشتن آنها تعجب کرد واسلحه اش را به طرفشان گرفت و دلیل بازگشتشان را پرسید

پسر گفت برگشتیم تا آب و غذا به تو بدهیم. سرباز گفت آب و غذا! من خیلی وقت است که غذا نخورده ام و آبی ننوشیده ام. پسر شیشه ی آب سرد و کیسه ی پر از غذا را به او داد، سرباز به سرعت شیشه آب را گرفت و سرش را باز کرد و شروع کرد به نوشیدن تا تشنگی اش را بر طرف کند، دراین اثنا در حالی که سرباز در حالی که مشغول نوشیدن بود اتومبیل به راه افتاد، ناگهان همه صدای بلندی را که از طرف سرباز می آمد شنیدند که آنها را صدا می زد و می گفت برگردید برگردید. آنها که به شدت ترسیده بودند برگشتند، وقتی به او رسیدند سرباز گفت از این راه نروید .
پسر گفت چرا مگر این همان راهی نیست که به ما نشان دادی؟! سرباز گفت: بله، ولی این راه بسیار خطرناک است و پر از اماکن مین گذاری شده و مناطق بازرسی است، من می خواستم که شما گرفتار شوید، الان که شما به من آب و غذا دادید و از کسانی که مرا در این صحرا بدون آب و غذا رها ساخته، نسبت به من دلسوز تر بودید و اگر شما نبودید حتما از تشنگی هلاک می شدم، الان از آن راه بروید که امن است و هیچ کس جلوی شما را نخواهد گرفت. او گفت: از اینجا بروید، زود باشید، وقت را تلف نکنید. همگی از آنچه اتفاق افتاده بود حیران مانده بودند.

( ... ان الله یجزی المتصدقین ) سوره یوسف: 88
 
بی گمان خداوند بخشندگان را به بهترین وجه پاداش می دهد.

بازهم به وبلاگ من سر بزنید سعی میکنم داستانهای واقعی، داستانهایی که واقعا اتفاق
افتاده اند رو توی این وب قرار بدم وسعی میکنم انشاءالله داستانها تا جای ممکن
کوتاه باشند پس منتظرتان هستم 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






درباره وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 860
بازدید کل : 82351
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

تماس با ما

 
 
 
لينك باكس هوشمند مهر،افزایش بازدید،لینک باکس،افزایش امار،مهر باکس